بلبل کوچولو!!
پسر کوچولوی من اونقدر شیری ن زبون شدی که هرچی از شیرین زبونیات بگم کمه اونقدر زیا دن حرفهای قشنگ و با مزه ای که میزنی که اصلا نمیتونم ج دا شون کنم واسه ن وشتن!!! امروز با خودم گفتم بعضی هاش رو که تو ذهنم مونده برات بنویسم تا یادگاری بمونه... مثل بقیه بچه ها لباس پوشوندن بهت کمی سختِ آخر شب خونه ی مامانی، من و باباجون لباس پوشیده و آماده ایم که بیایم خونه، اما تو لباس نمیپوشی! مامانی میگه شما برید! ایلیا اینجا هست!! به سرعت برق اومدی جلومون ایستادی و گفتی! نهه! من هست نمیشم!!!! اسباب بازی هات ریخته رو زمین باباجون...
نویسنده :
مامان فاطیما
14:10